انتظار شیرین من

باز هم تو نیستی

عاشورا تاسوعا هم تموم شد هرجا می رفتم هرجا دلم می شکست هرجا بغضم راه گلومو می بست بعد از سلامتی خاله جون ، دعام تو بودی علی خوشگلم ، وقتی شب عاشورا با بابایی رفتیم کرهرود نذری آقا سید، مهروز بانو را دیدیم خدا راشکر که اونا به مراد دلشون رسیدن منم آرزو کردم تا سال دیگه تو بغلم باشی برای رفع خستگی اونایی که کمک می کنن شیرینی ببرم واسه هیئت سید .... هم قند نذر کردم علی جون دیگه نمی تونم جواب سربالا به زن عموهات بدم همش می گن دیر میشه زودتر تصمیم بگیرین منم می اندازم گردن بابایی می گم رضا راضی نمیشه قرصهای رکین هم تموم شد فردا یا پس فردا باید دوباره برم پیش دکتر
11 آذر 1391

طواف در هوای محرم

ماه محرم فرصت خوبیست تا ما انسانها هرچی دور برمون هست رها کنیم و به چیزهایی ارزشمندتر فکر کنیم از طرفی فرصتی هم هست برای اینکه خدا را به عزیزترین قسم بدیم و حاجت بطلبیم هفته قبل که رفته بودیم تهران ، تو مترو یک کلیپ خیلی خیلی زیبا واسه مراسم شیرخوارگان حسینی پخش می کرد دلم ضعف می رفت رضا هم نتونست جلو خودشو بگیره و گفت ما که شیرخواره هم نداریم ببریم همونجا وایسادم به گریه، نمی تونستم خودمو کنترل کنم رضا کلی از حرفی که زد پشیمون شد اما دیگه...... می خواستیم بریم 7تیر اما من گفتم اصلا حوصله ندارم و برگشتیم هتل (راستی کسی اون کلیپ را نداره )
6 آذر 1391
1